تو هم شده ای انقلاب زندگی من….
حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده…
قبل از ” تــو ” …. بعد از ” تـــو ” …
؟؟؟؟؟؟
تو هم شده ای انقلاب زندگی من….
حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده…
قبل از ” تــو ” …. بعد از ” تـــو ” …
؟؟؟؟؟؟
|
« افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد » ( كار خودم را به خدا می گذارم، آن خدایی كه به حال بندگانش بیناست)
| |||||
همیشه وقت رفتنمان بی بهانه باید ماند
و لا به لای خاطره ها بی نشانه باید ماند
کدام لنج و بندر متروک لکنتم را دید
به سمت ساحلی ارسی تا کرانه باید ماند
بهار چند ماهه گی ام زود شانه خالی کرد
هنوز تا تبلور روح از جوانه باید ماند
پس از تو نبض ثانیه ها در سکوت شب پیچید
که تا طلوع فصل صدا بی ترانه باید ماند
دلم گرفته بی شک از آن خانه خیانت زا
همان که پای پنجره اش صادقانه باید ماند
خیال لیز و نازک من با تلنگری لغزید
به پاس عشق کال و لزج شاعرانه باید ماند
و ماند پای لنگ قراری کسی که دیرش بود
چرا که وقت رفتنمان عاشقانه باید ماند
ما له شدیم روی زمین با عبور درد
وقتی نبود عاطفه ای در شعور درد
دیگر نگاه مردم اینجا سلیس نیست
گویی که روح مشترکیم از حضور درد
اینجا همیشه رنج وقفس بود وهرزه گی
مائیم واین ترا نه ی خالی به زور درد
در پشت نام عشق خدا هم غریبه شد
مشتی گناه ماندو هوس در سطور درد
تقصیر سیب و گندم حوا وآدم است
نسلی دچار دغدغه ها زیر گور درد
آخر بدون نام ونشان خاک می شویم
فرقی نمی کند سرطان یا ظهور درد
فردا هوا برودت خورشید هست و باز
گرم است همچنان دل ما در تنور درد
قرارمان سرساعت
مثل روز های گرگرفته ی قبل
تو مین های دوروبرت را خنثی کن
من
امواج اتهامات پرتم را
نگران نباش
همه چیز جای خودش
وول می خورد
قرار بو گرفته ی مان
عنکبوت بدقواره ای که
مامور ثبت آمار است
وساعتی که ده بار
نواختن منظم اش را
منوط به
رژه ی تند ثانیه ها می داند
همه هستند
بجز تو
ومنی که
زود دیر شده است.
امشب هوای دلم باز سرد وطوفانی است
چتری بیار که اینجا همیشه بارانی است
ای نبض خاطره ها ای مسافر پاییز
بر عکس آمدنت رفتنت زمستانی است
بعد از عبور تو ایمان یک نفر وا رفت
حتی خدای درونش پر از پریشانی است
آغازعشق شروعی برای دلتنگی است
قسمت تقابل این بیت های پایانی است
روحم گرفته ازآن خانه ی خیانت زا
آنجا که رابطه ها پشت پرده پنهانی است
ما را دوچشم کلاغان هرزه تا دیدند
گفتند آخر این عشق رو به ویرانی است
نفرین به من، به تو ای عشق کاغذی، این شهر
وقتی تفاهم احساس ها خیابانی است
شبی که خسته شدم خسته از ظواهر این شهر
شدم نماد پریشان ترین مسافر این شهر
نبوغ و نبض غزل ، بعد من دوچشم سلیست
بگو شدند ضریح بدون زا ئر این شهر
همان طلسم فریبنده ای که معجزه می کرد
شبیه شعبده بازان تیزو ماهر این شهر
هوا پس است و در این اعتلای سبز جوانه
دوباره یخ زده حتی بهار نادر این شهر
خیال بود وتظاهر قیاس دست ورسیدن
به یمن فاصله های همیشه حاضر این شهر
پس از عبور تو بی شک نرسته شور جدیدی
درون دفتر شعر و شعور شاعر این شهر
واینکه شب قفسی تازه شد به وسعت تقدیر
برای مرگ پشیمان ترین مسافر این شهر